آمار بانک جهانی حاکی است تجاوز و خشونت خانگی بیش از خطر سرطان، تصادفات رانندگی، جنگ و مالاریا زنان بین ۱۵ تا ۴۴ ساله را در جهان تهدید می کند
در حالی که زنان، قربانی گونه های مختلفی از خشونت هستند، یکی از رایج ترین و ضمناً پنهان ترین انواع آن خشونت خانگی است.
نتایج چند تحقیق بینالمللی همچنین نشان میدهد نیمی از همه زنانی که در جریان خشونت خانگی جان خود را از دست داده اند، توسط همسر یا شریک زندگی فعلی یا سابق خود به قتل رسیده اند
"خشونت خانگی شامل هر نوعی از خشونت است که از سوی یکی از اعضای خانواده یا هر دوی آنها بر دیگری و در چاردیواری یک خانه اعمال شود. اینکه اغلب، اعمال کننده این خشونت مردان هستند به این معنی نیست که خود آنان هیچ گاه مورد خشونت همسرانشان واقع نمی شوند. البته مراجعه به آمار نشان دهنده این واقعیت است که در اکثر موارد قربانیان خشونت خانگی زنان و کودکان بوده و هستند
بسیاری از کارشناسان معتقدند رابطهای قوی میان تجربیات عاطفی افراد نوع دلبستگی، نقش بسیار مهمی در احساس امنیت و یا عدم آن در افراد دارد. احساساتی که فرد آنها را از کودکی تا بزرگسالی با خود به یدک میکشد و بدون شک بر انتخاب همسر تأثیر گذار خواهد بود. کسی که در کودکی "دلبستگی ناامن" را تجربه کرده باشد ممکن است به دلیل حس ترسی که از ترک شدن دارد در بزرگسالی به شخصی بدل شود که مدام همسرش را کنترل کند. این کنترل به مرور بر ماهیت رابطه تأثیرات مخربی همچون "پنهان کاری" را تحمیل خواهد کرد، حس اعتماد را از بین خواهد برد و ترس از دست دادن را افزایش می دهد. دور باطلی که به بستر خشونت خانگی بدل می شود.
از جمله دیگر عوامل تاثیرگذار در دوران کودکی تجربه خشونت یا شاهد خشونت والدین بودن است. چنین کودکانی ممکن است تنها راه حل مشکلات را اعمال یا پذیرش خشونت فرض کنند.
عوامل بیرونی نظیر مشکلات اقتصادی، فشارهای روحی، اعتقادات و ارزشهای مذهبی یا قومی نظیر شرافت، ناموس ، نابرابری اجتماعی و قانونی بین زن و مرد و ضعف یا نبود مجازات قانونی برای متخلفان و عاملان خشونت میتواند به ادامه و رواج این پدیده کمک کنند.
خشونت خانگی فقط کتک زدن نیست
خشونت خانگی صرفاً به خشونت جسمی و کتک زدن ختم نمی شود. خشونت کلامی یعنی پرخاش کردن و فحش دادن یا خشونت روانی که در آن شخص از طریق رفتار و گفتار خود اعتماد به نفس دیگری را با سرزنش و تحقیر و ایجاد احساس گناه، کم کرده و یا به مرور از بین برده نیز از انواع آن محسوب می شوند.
خشونت اقتصادی نمونه دیگری است که خصوصا در میان خانوادههایی که زنان در آن از استقلال مالی برخوردار نیستند به شدت رایج است. مرد با کنترل پول و عدم پرداخت خرج خانه و یا تامین نیازهای کودکان، همسرش را تنبیه می کند.
خشونت جنسی، یعنی عدم توجه یک طرف به نیازهای دیگری و تحمیل کردن خواهش ها و تمایلات جنسی خود در هر زمانی که اراده کند، نوع دیگری از خشونت خانگی تلقی می شود. تحمیل روابط جنسی و توجیه آن به عنوان وظیفه زناشویی در بسیاری جوامع رواج دارد.
بعضی افراد هم با ابراز خشونت علیه خانواده و دوستان همسرشان و توهین و فحاشی به آنها و یا شکستن و از بین بردن اشیایی که برای همسرشان ارزش عاطفی دارد دست به خشونت می زنند. دامنه این روش ممکن است به آزار دادن فرزندان هم کشیده شود.
برخی دیگر هم با منزوی کردن همسر یعنی با کنترل وقت، محدود کردن رفت و آمدها، مخالفت با اشتغال و حضور در جامعه و کوچک کردن دنیایش، او را مورد خشونت قرار می دهند.
قربانیان خشونت خانگی
خشونت خانگی به سن، قشر، طبقه و فرهنگ خاصی محدود نیست و میان همه اقشار جامعه و در کشورهای مختلف وجود دارد.
بخشی از قربانیان خشونت خانگی زنانی هستند که از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند. تصویر مثبتی از خود ندارند و در محیط خانواده بیش از آن که توسط والدینشان تشویق شده باشند و یا توانایی هایشان دیده شده باشد، تنبیه شده و ناتوانی هایشان به رخشان کشیده شده است. عدم اعتماد دیگران به توانایی آنها در برخورد با مشکلات و حل آنها و یا تصمیم گیری در مورد مسایل مربوط به خودشان از آنان انسان هایی وابسته ساخته که با برخوردن به کوچک ترین مشکل خود را می بازند.
اعتقاد به اینکه خود قادر به تشخیص خوب و بدشان نیستند، اغلب آنان را به سوی ایجاد روابطی سوق میدهد که در آن احتمال قرار گرفتن در شرایطی مشابه با آنچه در کودکی و نوجوانی تجربه کرده اند بسیار زیاد است. به عبارت دیگر انتخاب مردانی که آنان را نه به عنوان همسر، بلکه به عنوان موجوداتی نیازمند می شناسند. از اینجاست که تسلط یکی بر دیگری جایگزین رابطه سالم شده و دور باطل خشونت آغاز می شود.
برخی دیگر از قربانیان خشونت یا خود به طور مستقیم بی مهری و بی توجهی والدین را تجربه کرده اند و یا شاهد خشونت بین والدینشان بوده اند. گاهی تنها الگوی آنان مادرانی منفعل و ناتوان از تصمیم گیری بوده است. ناتوانی این افراد به عنوان کودک در تغییر شرایط و تغییر رفتار خشن موجب میشود تا ناخودآگاه به سوی کسانی جذب شوند که شبیه پدرشان باشد با این تفاوت که تصور می کنند میتوانند آنچه مادرشان قدرت تغییر آن را نداشته، تغییر دهند. همه توان این افراد ممکن است صرف تغییر شخصیت فردی شود که آنان را مورد آزار قرار میدهد.
چرا تن می دهند؟
عوامل زیادی موجب تحمل خشونت خانگی است. گاهی اوقات رفتار متفاوت همسر در دوران آشتی و حداقل توجهی که به قربانی خشونت در این لحظات میکند موجب میشود که شخص در قضاوت خود تجدید نظر کرده و یا حتی تقصیر را به گردن خود انداخته و از گرفتن هرگونه تصمیم به جدایی و قطع رابطه پشیمان شود.
عدم توانایی در حل مشکلات، عدم اعتماد به نفس، ناتوانی در پذیرش شکست در رابطه، از دیگر دلایل تن دادن به خشونت محسوب میشوند.
عدم استقلال مالی، نگرانی از سرنوشت فرزندان، ترس از تغییر، قضاوت دیگران، "شرم"، "حفظ آبروی خانوادگی"، ترس از دست دادن حضانت کودکان، عدم برخورداری از حمایت خانواده و حمایت قانونی در برخی کشورها، بسیاری از قربانیان خشونت را در شرایط دردناک خود نگاه می دارد.
خطر جدایی میتواند به اندازه تداوم رابطه جدی باشد. در بسیاری از مواقع ترس از عواقب اقدام به جدایی و طلاق و غیرقابل پیش بینی بودن عکس العمل همسر با توجه به داشتن سابقه خشونت، عامل مهمی در ادامه این گونه روابط هستند. کم نیستند زنانی که تهدید به مرگ شده و حتی جان خود را پس از جدایی از دست داده اند.
چرخه خشونت را میتوان متوقف کرد
"به گزارش سازمان ملل از هر سه زن در جهان، حداقل یکی در طول زندگیاش کتک خورده، به زور وادار به رابطه جنسی شده یا به شکلی دیگر هدف آزار همسر یا شریک زندگیاش قرار گرفته است"
برای پایان دادن به چرخه خشونت، گام اول شکستن سکوت و در خواست کمک است.
باید حرف قربانیان خشونت را شنید، آنچه بر آنان رفته را به رسمیت شناخت و حس گناهی را که به آنها داده شده از بین برد.
یکی از مهمترین عواملی که میتواند به این افراد کمک کند، فهم و هضم آن چیزی است که برآنان گذشته است. رسیدن به این مرحله تنها با برخورداری از محیطی ممکن است که در آن شخص بتواند بدون اینکه قضاوت اخلاقی شود، از آنچه بر خود رفته صحبت کند. شخص تنها زمانی میتواند از این مرحله عبور کند و متوقف نماند و صفحهای تازه در زندگیاش آغاز کند که بتواند آنچه بر او گذشته را در قالب یک روایت قراردهد.
اساسی ترین و مهم ترین گام ، آگاه سازی افراد نسبت به حق و حقوق اجتماعیشان می باشد اگر کسی نسبت به حقوقی که داراست بی اطلاع باشد چگونه می توان از وی توقع داشت که طلب حق نماید یا در برابر تجاوز به حقوقش ساکت نماند.
حمایت های قانونی از کسانی که مورد خشونت قرار می گیرند نیز می تواند در جلوگیری از خشونت ها موثر باشد که این امر می بایست از طرف قدنونگذاران و مجریان قوانین مورد توجه خاص قرار گیرد زیرا گسترش خشونت در خانواده ها موجبات عادی شدن فرهنگ خشونت ورزی ، خشونت پذیری و بسط آن در جامعه خواهد گردید.