نه من نه تو

اجتماعی

نه من نه تو

اجتماعی

مادران شاغل و مسئولیت مضاعف




با ورود هر چه یشتر زنان به بازار کار و اشتغال؛ به دلایل نیاز های اقتصادی موجود یا هر دلیل دیگر، آنان همچنان مسئولت اصلی بچه داری را به عهده دارند، هر چند این تصور ظاهرا تا اندازه ای در حال تغییر است و پدران نیز نقش فعال تری در پرورش کودکان ایفا می کنند. بدان معنا که مادران شاغلی که کودکان خرد سال دارند ناچارند هر روزه با توقعات ظاهرا بی پایان خانه و محل کار دست به گریبان باشند و چند هندوانه را با یک دست بردارند. برای بسیاری از مادران زندگی روزانه به یک آشفته بازار تمام عیار تبدیل می شود: بیدار کردن و آماده ساختن بچه ها سر صبح، کار کردن در طول روز،برداشتن بچه هااز مهد کودکدر پایان روز،رسیدگی به کارهای خانه و دست و پاکردن وقت برای رفع نیازهای شخصی. برای مادران تنها این دشواری ها ظاهرا بیش تر می شود و پشتگرمی و حمایت کم تری هم برای آن ها وجود دارد،مخصوصا در روزهایی که بچه ها بیمار و نیازمند پرستاری باشند.

بسیاری از مادران شاغل در می یابند که ناچارند بعضی چیزها را از دست بدهند تا بین ابعاد گوناگون زندگی خود تعادلی برقرار کنند. به گفته یک خانم شاغل: زندگی سه جنبه دارد، خانواده،زندگی اجتماعی و کار. در خانواده ای که هر دو شاغل هستند، یکی از این سه جنبه باید حذف شود، وبرای من زندگی اجتماعی حذف شده است. وقتی سر کار نیستم، یک مادر تمام وقت هستم و همین که بچه ها می خوابند من هم از پا می افتم!

حتی مادران شاغلی که قادر به استخدام کسی برای کمک به کارهای خانه هستند،در می یابند که بیش از همسر مذکر خود مسئول رسیدگی و نظارت به این خدمات هستند. فشار طاقت فرسای ایجاد تعادل بین خانه و کار، تعداد زیادی از مادران شاغل را یا مجبور به دست کشیدن از کار و یا گرفتن کارهای پاره وقت می کند.

بچه داری بنا به ماهیت خود، کار پیچیده و پر زحمتی است؛ شگفت آور نیست که ایجاد تعادل بین بچه داری و مسئولیت های حرفه ای آکنده از دشواری است. اما اشتباه است که چالش میان خانه داری و کار را مساله ای زنانه بدانیم. برای بررسی چگونگی بر قراری تعادل و توازن سالم تر میان خانه و کار، باید به نقش پدر، کارفرمایان و دولت در حمایت از فرآیند بچه دارشدن نیز توجه کنیم.

حال باید پرسید، اگر ما واقعا پا به عصری گذاشته ایم که در آن آهنگ کار تند تر است، شرکت ها انعطاف پذیر ترندو سبک های مدیریتی نرم تر شده اند؟ آیا شرایط اشتغال نیز چنان تغییر کرده اند که چالش خانه و کار را برای کارکنان آسانتر کند؟و اینکه سیاست های کار حامی خانواده به درستی اعمال می شوند؟


جنسیت و قشر بندی


پژوهش درباره قشر بندی برای سال های متمادی به لحاظ جنسیتی کور بود و مطالعات به نحوی انجام می گرفت که گویی زنان اصلا وجود ندارند، یا این که هیچ اهمیتی برای تحلیل تقسیم بندی های مبنتی بر قدرت،ثروت و شأن ومنزلت ندارند.

اما جنسیت خود یکی از بارزترین مثال های قشر بندی است. هیچ جامعه ای نیست که در آن مردان در پاره ای از جنبه های زندگی اجتماعی،ثروت ومنزلت،نفوذی بیش از زنان نداشته باشند.

مسئله مهم این است که ما تا چه حد می توانیم نا برابری های جنسیتی عصر مدرن را عمدتابر اساس تقسیم بندی های طبقاتی درک کنیم. نابرابری های جنسیتی ریشه های تاریخی بسیار عمیق تری از نظام های طبقاتی دارند؛ حتی در جوامع مبتنی بر شکار و گرد آوری خوراک که هیچ طبقه ای در آن ها وجود نداشت، مردان پایگاهی بالا تر از زنان داشتند. اما تقسیم بندی های طبقاتی در جوامع مدرن چنان بارز و برجسته اند که بدون شک تا حد زیادی با نابرابری های جنسیتی "همپوشانی" پیدا می کنند. موقعیت مادی اکثر زنان معمولا بازتابی از موقعیت شوهران یا پدران آن هاست؛ از همین روی می توان استدلال کرد که ما ناچاریم نابرابری های جنسیتی را عمدتا با تکیه بر مفهوم طبقه تبیین کنیم.

موضع گیری متعارف در تحلیل های طبقاتی این بود که اشتغال زنان به کارهای مزد بگیری در مقایسه با کار مردان نسبتا بی اهمیت است،و بنابراین می توان زنان را عضو همان طبقه ای محسوب کر که شوهران شان عضو آن هستند .

این دیدگاه برموقعیت فرودست زنان در نیروی کار انگشت می گذارد. احتمال اشتغال زنان در کارهای پاره وقت بیش از مردان است،و معمولا بیش از مردان مجبور به ترک شغل خود می شوند چون به دلیل طولانی بودن دوران بارداری و مراقبت از نوزاد باید کار خود را رها کنند. از آنجا که اکثریت زنان به طور سنتی در وضعیت وابستگی اقتصادی به شوهران خود بوده اند، می توان نتیجه گرفت که موقعیت آن ها ر اغلب موارد به وضعیت طبقاتی شوهران آن ها رقم می خورد.

چنین استدلالی مورد انتقاد قرار گرفته است . نخست این که، در بخش در خور توجه ای از خانوارها، در آمد زنان برای حفظ وضعیت اقتصادی خانواده وشیوه زندگی آن اهمیت حیاتی دارد. در چنین مواردی،اشتغال زنان به کارهای در آمد زا تا حدی تعیین کننده موقعیت طبقاتی کل خانواده است.

 دوم این که،شغل یک زن ممکن است گاهی معیار موقعیت طبقاتی کل خانواده باشد.حتی اگر زنی کم تر از شوهرش مزد دریافت کند، باز هم شاید موقعیت کاری او عامل اصلی مؤثر بر وضعیت طبقاتی شوهر او باشد.

سوم این که، نسبت خانوارهایی که در آن ها زنان تنها نان آور خانواده اند رو به افزایش است .

ورود زنان به بازار اشتغال،تاثیر مهمی بر در آمدهای خانوار داشته است.اما این تاثیر یکنواخت نبوده است و شاید موجب پر رنگ تر شدن تقسیم بندی های طبقاتی میان خانوارها شده باشد.شمار رو به افزایشی از زنان به موقعیت ها ی مدیریتی و حرفه ای می رسند و در آمد های بالایی کسب می کنند، این امر موجب قطب بندی میان خانوار های "دو درآمدی" پر در آمد از یک طرف و خانوار های تک در آمدی یا بدون در آمد از طرف دیگر می شود.

در زمانه ای که دختران در مدارس بیش تر از پسران به موفقیت های تحصیلی   می رسند، شمار زنان در دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی بیش از مردان است، آدمی به این صرافت می افتد که نابرابری های دیر پای جنسیتی در جامعه شاید سستی گرفته باشند. آیا ساختار شغلی برای زنان بازتر شده است یا هنوز هم بخت های تحرک زنان عمدتا به واسطه خانواده و خاستگاه اجتماعی آن ها رقم می خورد؟

مطالعه نسلی اخیری که روی پاسخگویان انجام گرفته معلوم می کند که هم برای مردان و هم برای زنان، پیشیننه خانوادگی و خاستگاه طبقاتی عوامل نیرومندی به حساب می آیند.

فرصت های زنان امروز بسیار بیش از همتایان آن ها در نسل قبل است. زنان طبقه متوسط بیش تری بهره را از تحولات برده اند: احتمال دانشگاه رفتن آن ها و احتمال یافتن شغل های پر در آمد پس از فارغ التحصیلی  برای این زنان درست به اندازه همتایان مذکر آن ها است.این حرکت به سمت برابری بیش تر،اعتماد به نفس  بالاتر و احساس عزت نفس زنان نیز انعکاس می یابد که در مقایسه با وضعیت زنانی که یک نسل پیش از آن ها به دنیا آمده بودند ارتقا یافته است.

اما هنوز مانع ای بر سر این راه وجود دارد، مدیران و کارفرمایان مذکر هنوز در مورد متقاضیان زن تبعیض می گذارند به دلیل اینکه زنان بعد از تشکیل خانواده بازار کار را ترک می کنندو بچه دار شدن تاثیر بسیار زیادی روی بخت های شغلی و حرفه ای زنان می گذارد. زیرا آنان وادار می شوند میان پیشرفت های کاری و بچه دار شدن یکی را انتخاب کنند.   

 

مفهوم اجتماعی شدن جنسیتی




جامعه شناسان بین جنس و جنسیت فرق می گذارند .جنس به معنای تفاوت های زیست شناختی بین بدن مذکر و مونث است ،در حالی که جنسیت به ره تفاوت های روانی، اجتماعی و فرهنگی مردان و زنان مربوط می شود .

بعضی ها معتقدند که تفاوت های میان زنان و مردان مبنای ژنتیکی دارد. اما هیچ گونه شواهد و مدارک قطعی برای اثبات شالوده زیست شناختی برای تفاوت های جنسیتی وجود ندارد .

اجتماعی شدن جنسیتی به معنای یادگیری نقش های جنسیتی به کمک کارگزارانی مثل خانواده و رسانه هاست . تصور می رود که اجتماعی شدن جنسیتی بی درنگ پس از تولد نوزاد آغاز می شود . کودکان هنجارها و توقعاتی را می آموزند و درونی می سازند که با جنس زیست شناختی آن ها مطابق و مناسب پنداشته می شود . بدین ترتیب ، آن ها " نقش های وابسته به جنس" و هویت های مذکر و مونث (مردانگی و زنانگی )متصل به آن را اخذ می کنند .

برخی از جامعه شناسان معتقدند که جنس و جنسیت، هر دو، محصولاتی هستند که به صورت اجتماعی برساخته می شوند و می توان آن ها را به شیوه های گوناگون شکل داد و دگرگون ساخت . نه تنها جنسیت است که "جوهر" و ماهیت ثابتی ندارد، بلکه خود شالوده جنسیت یعنی بدن انسان می تواند از طریق تاثیرات اجتماعی و مداخله ها و دستکاری های تکنولوژی تغییر کند .

نابرابری جنسیتی به معنای تفاوت در منزلت، قدرت و شأن و مقامی است که زنان ومردان در حوزه های گوناگون از آن برخوردارند . کارکردگرایان برای تبیین نابرابی جنسیتی بر این نکته تاکید کرده اند که تفاوت های جنسیتی و تقسیم جنسی کار موجب ثبات و یکپارچگی اجتماعی می شود . رهیافت های فمینیستی این فکر را رد می کنند که نابرابری جنسیتی امری طبیعی است . فمینیست های لیبرال نابرابری جنسیتی را بر اساس ایستارهای اجتماعی و فرهنگی مثل جنس گرایی و تبعیض تبیین می کنند. فمنیست های رادیکال معتقدند که مردان مسئول استثمار و بهره کشی از زنان از طریق پدر سالاری هستند؛پدر سالاری نیز به معنای سلطه نظام مندمردان بر زنان است . فمینیست های سیاه پوست علاوه بر جنسیت، عواملی مثل طبقه و قومیت را نیز برای فهم ظلم و ستمی که زنان غیره سفید پوست تجربه می کنند مهم و اساسی دانسته اند.

روابط و مناسبات جنسیتی به معنای کنش های متقابلی میان مردان و زنان در جامعه است که به صورت اجتماعی الگوبندی شده اند . بنا به استدلال برخی از جامعه شناسان،نظم و مراتب جنسیتی وجود دارد که در آن جلوه های مردانگی و زنانگی چنان به صورت سلسله مراتبی سازمان می یابد که مقوم سلطه ی مردان بر زنان است .

نهضت زنان پدیده ی بین المللی پویای است که هم نابرابری های جنسیتی دیر پا را آماج قرار داده و هم چالش های نوینی را که در عصر جهانی شدن پیش روی زنان قد کشیده اند. برای مثال، در چین زنان برای دستیابی به حقوق برابر در اشتغال و مشارکت برابر در سیاست در حال مبارزه هستند .در آفریقای جنوبی،زنان نقشی حیاتی در نبرد علیه آپارتاید ایفا کردند،و اکنون در دوره پس آپارتاید نیز برای بهبود دسترسی مردم به تحصیل، امکانات بهداشتی وسلامتی،مسکن و شغل در حال تلاش ومبارزه هستند .در پرو،چندین دهه است که مبارزه برای افزایش نقش زنان در حوزه عمومی جریان دارد.

بااین که اعضای جنبش های زنان سالیان سال است که روابط و پیوند های با فعالان و مبارزان سایر کشور ها ایجاد کرده اند، اما تعداد و اهمیت این تماس ها و پیوند ها همران با جهانی شدن افزایش یافته است .







تاثیر رسانه های جمعی در سیر تحول زنان





وسایل ارتباط جمعی به عنوان ابزاری برای کسب اطلاعات وآگاهی،سرگرمی و آموزش می تواند بر گروه های مختلف اجتماعی از جمله خانواده اثری ژرف وعمیق بگذارد .

اضمحلال  خانواده بزرگ  یا پدر سالاری  و جانشینی آن توسط خانواده ی"زن و شوهری " مشخص کننده گذشتن از جامعه سنتی به سوی مدرن است.

تمامی وسایل ارتباط جمعی  کالاهایی وارداتی بوده و این کالاها را تولید نکردیم در نتیجه ی  عدم  زمینه سازی و فرهنگ سازی های لازم برای ورود این کالاها به کشور دچار تضادها و مشکلات اجتماعی ناشی از عدم آگاهی از چگونگی استفاده درست از این کالاها گشته ایم.

 این وسایل ارتباطی  کاملا توانست بر تمام ابعاد زندگی ما رخنه کند و زندگی شخصی و اجتماعی مارا تحت تاثیر قرار دهد (چه مثبت و چه منفی ) بنابراین بسیار طبیعی است که این رسانه ها در زنان جامعه نیز ایجاد تغییر و و تحول نماید و زن سنتی را به زن مدرن یا بهتر است بگوییم در حال گذر به دوران مدرن تبدیل نماید.

سینما و تلویزیون از جمله وسایل ارتباط جمعی است که به دلیل راحتی دردسترسی همگان وجاذبه های صمعی و  بصری فوق العاده آنها  افراد بسیاری را پوشش می دهند و به راحتی جمع کثیری از این وسایل تاثیر می پذیرند.

با نگاهی اجمالی به نقش های ایفا شده توسط زنان بر پرده های سینما ، فیلم ها و  سریال های تلویزیونی در گذشته کاملا مشهود می باشد که زنان تنها به ایفای نقش های کلیشه ای جنسیتی که از طرف جامعه سنتی تعریف می شده می پرداختند نقش های مانند :امور خانه داری ،تربیت فرزندان ،شوهر داری و....

 

 با ظهور شبکه های اینترنتی و شبکه های ماهواره ای و آسانتر شدن دسترسی افراد به اطلاعات دیگر کشورها سینما و تلویزیون، ایران هم دچار دگرگونی در سیاست های فرهنگی گشت که این خود تاثیر گرفته از بحث جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات می باشد .

از این روی تغییر در نوع کارکتر های زنان از یک زن صرف خانه دار به زنی فعال در اجتماع که همدوش با مردان در جامعه ایفای نقش می کردند ، ایجاد شد .

در تصاویر سینمایی زنان، علاقه مند به تحصیلات عالی ، اشتغال به کار در بیرون از منزل و فعال در بیشتر حرفه هایی که قبل از آن در قلمرو مردان بود ظاهر شدند . در اجتماع نیز زنان با تاثیر از جنبش های زنان دردیگر کشور ها خواهان برابری با مردان در کلیه امور گردیدند . این شد که رسانه با تاثیر از جامعه روبه جلو زنان و تاثیرات تحولات جهانی توانست بر مخاطبان گسترده خود حتی در دورترین نقاط کشورنیز تاثیر بگذارد ونشانه های آن با بالا رفتن آمار ورودی دختران در مقابل پسران به دانشگاه ها و هجوم بی سابقه به بازار کار و قلمرو مردان ،علاقه به رانندگی ،تغییر در نوع پوشش ،تغییر در شیوه زندگی خانوادگی ، تمایل به استقلال فکری و مالی که خود عاملی برای زیرسلطه نگاه داشتن زنان به حساب می آید ،نمودار گردید.

دیگر زنان می توانستند خارج از قرارداد پنهانی میان مردان در خانواده وسیاست های مرد سالار حاکم  که هدف از آن مهار زنان در چارچوب الگوهای تعریف شده از طرف جامعه مرد سالار بود به فعالیت های اجتماعی مورد علاقه خود بپردازنند و ورود به اجتماع را مانند مردان تجربه کنند.

این تغییرات وتاثیرات کاملا در دگرگون شدن علایق زنان مشهود است حتی در نوع دیالوگ هایی که میان آنان رد وبدل می گرددو بحث هایی که در مورد سیاست ، فرهنگ و.... در بینشان شنیده می شود.

به هر صورت رسانه های جمعی آثار خود را بر زنان جامعه سنتی و مذهبی ایران گذارده وبا گامی راسخ به سوی مدرن شدن به پیش می روند و به یاری همین ابزار به تعریفی مجدد از حضور خود در جامعه رسیده اند .

حال مهم این است که زنان بتوانند جهانی بیندیشند و محلی عمل کنند ومیان سنت و مدرنیته اعتدال را رعایت نمایند و این خود مستلزم بالا بردن سطح شناخت و معرفت از نیازهای خود ، خانواده و جامعه ایرانی می باشد .

 


نویسنده: مریم واقف



توانمندی زنان = جامعه ای پر توان




برابری دو جنس از حیث در اختیار داشتن منابع و امکانات، دسترسی به بهداشت و آموزش، و برخورداری از آزادی در پیشبرد استعداد، بنفسه دارای ارزشی ذاتی است. رفتار برابر با دو جنس به دلایل ذاتی (به زبان علم اقتصاد تامین اجتماعی)، نیز به دلیل عدل و انصاف، عوامل موثر برای کاهش عدم تعادل جنسیتی است. دومین دلیل مهمّی که عدم تعادل جنسیتی را کاهش می دهد دلیلی است که می توان آن را دلیل ابزاری نامید، یعنی منافعی که قاعدتا از پذیرفتن اصل برابری بدست خواهد آمد. برای نمونه اگر با آموزش برابر، مشارکت زنان در توسعه اقتصادی (یا دیگر اهداف مطلوب) با آموزش مردان قابل مقایسه باشد، چنین کاهشی درعدم تعادل جنسیتی توانایی زنان را در مشارکت در پیشرفت اقتصادی بالا خواهد برد. دلیل این بازدهی افزوده کاهش نابرابری جنسیتی در حوزه هایی است که زنان در حال حاضر در آن حوزه ها دچار محرومیت هستند.

 

بازدهی اقتصادی :

نظریه سرمایۀ انسانی به ما می گوید که همچنانکه سرمایه فیزیکی (دستگاهها) بر قابلیت تولید اقتصادی انسانها می افزاید به همان ترتیب سرمایۀ انسانی حاصل از آموزش، قابلیت تولید افراد را ارتقاء می دهد. پژوهشهای علمی در خصوص منابع رشد اقتصادی به نحو متقاعد کننده ای نشان می دهد که آموزش به عنوان عاملی موثر در افزایش بازدهی کارگر نقش اساسی بازی می کند.

 نظریه های جدید رشد اقتصادی، آموزش و توسعۀ منابع انسانی را در کانون توصیف خود از رشد اقتصادی بلند مدت جای می دهند. این اعتقاد که آموزش بر رشد اقتصادی موثر است قبول بیشتری یافته و بسیاری از پژوهشها ارتباط مثبت بین تلاشهای آموزشی یک کشور و وضعیت اقتصادی آن کشور را نشان داده و رابطه علیت برای آموزش قائل شده است. نمونه های مشهور این قضیه همان به اصطلاح "معجزه" اقتصادی کشورهای شرق آسیا است.

اگر آموزش زنان به عنوان سرمایه گذاری انسانی، قابلیت تولید و رشد اقتصادی را به همان میزان افزایش می دهد که آموزش مردان، پس وضعیت نامساعد آموزشی در مورد زنان از لحاظ اقتصادی زیان رسان است. تحقیقات جهانی نشان می دهد که به طور کلی منافع اقتصادی حاصل از آموزش زنان ، محاسبه شده برمبنای میزان اقتصادی بازگشت به آموزش ، قابل مقایسه است با آموزش مردان . بنابراین از منظر بازدهی اقتصادی شکاف جنسیتی در آموزش امری نا مطلوب است.

 

بازدهی اجتماعی :

در عین اینکه منافع اقتصادی آموزش دختران برابراست با منافع اقتصادی آموزش پسران، یافته های اخیر نشان می دهد که منافع اجتماعی سرمایه گذاری در آموزش جنس مونث بسیار بیشتر است از سرمایه گذاری در آموزش جنس مذکر . به ویژه آموزش زنان اثرات مهمّی دارد بر میزان کلی زاد و ولد (و در نتیجه بر میزان رشد جمعیت) میزان مرگ ومیر نوزادان، وضعیت نامساعد جنس مونث در بقای خردسالی، و بر سلامتی و تغذیه کودک.  متقابلاً تحلیلهای آماری نشان می دهد که آموزش مردان اثرات بالنسبه کمتری دارد بر این مسائل مهم اجتماعی .

 

راههایی که از طریق آنها آموزش بر مسائل اجتماعی اثر می گذارد :

چرا باید تحصیل زنان به مقدارزیادی میزان زاد و ولد را کاهش دهد و سلامت کودکان را ارتقاء بخشد؟ راههایی که از طریق آنها تحصیل دختران به چنین نتایج اجتماعی منجر می شود کدامند؟ در تحقیقاتی که در این زمینه انجام گردیده بر این نکته تاکیدی زیادشده که زن تحصیلکرده در پرورش و تربیت فرزندان خود موفقتر است. این فایده اکنون به نحو بارزی در ادبیات سکولار شناخته شده است.

اقتصاددانها برای رهیابی به درک این پدیده بر نقش انگیزه ها تمرکز می کنند. استدلال آنها این است که تحصیل زنان با کاهش اندازه مطلوب خانواده همراه است، زیرا میزان زاد و ولد را پایین می آورد، و این به نوبۀ خود گویای این واقعیت است که تحصیل، ارزش فعالیتهای اقتصادی زنها را بالا می برد و پاداش بیشتری از بازار کار برایشان به ارمغان می آورد. به عبارت دیگر به موازات آنکه زنان بیشتر تحصیل می کنند به خانواده کوچکتر بیشتر تمایل پیدا   می کنند و در نتیجه هزینۀ ماندن در خانه برای بچه آوری و تربیت بچه کاهش می یابد.

 تحصیل همچنین اولویتهای زنان را در مورد کیفیت تربیتی فرزند یا کمیت آن تغییر می دهد، زیرا زنان تحصیلکرده داشتن بچه کمتر اما با "کیفیت" بهتر را برمی گزینند. به علاوه همچنان که پیشتر ذکر شد تحقیقات اخیر بیان می کند که بخش بزرگتری از نقدینگی زنان نسبت به مردان خرج نیازهای بچه ها می شود ، به نحوی که به نظر می رسد تحصیل زنان، و در پی آن افزایش درآمد آنها، فایده ویژه ای برای کیفیت رشد کودک دارد.

تحصیل زنان، سلامت کودکان را به دلیل آگاهی بیشتر مادران از اهمیت بهداشت و معالجات اولیه بهبود می بخشد. این آگاهی تلفات نوزادان را پایین می آورد، که این به نوبه خود نیاز یک خانواده را به داشتن فرزندان زیاد به خاطر پیشگیری از خسارات روانی که ممکن است بر اثر مرگ نابهنگام تعدادی از فرزندان نصیبشان شود، می کاهد.به علاوه به نظر می رسد که تحصیل زنان سن ازدواج را افزایش می دهد و به دلیل این تاخیر، میزان کلی زاد و ولد یعنی تعداد بچه هایی که یک زن بدنیا می آورد، پایین می آید .

سرانجام بعضی پژوهشها دریافته اند که تحصیلات مادر بر موفقیت تحصیلی و آموزشی فرزندان تاثیر بیشتری دارد تا تحصیلات پدر. با درنظر گرفتن اینکه در بسیاری خانواده ها بین مادر و فرزندان تعامل بیشتری وجود دارد این استنتاج معقول و قابل قبول به نظر می رسد، چون در بیشتر کشورها پدران نان آور اصلی خانه هستند.

 به این ترتیب تحصیل زنان در افزایش سرمایۀ انسانی، قابلیت تولید و رشد اقتصادی نه تنها در نسل خود بلکه در نسلهای آتی نیز سهم مهمتری نسبت به تحصیل مردان به همراه خواهد داشت